فضائل و مناقب حضرت امام علی الرضا (ع) در منابع اهل سنت
در این مطلب به فضائل و مناقب حضرت امام علی الرضا علیه السلام در احادیث اهل سنت می پردازیم.
بیان مناقب و روایات امام رضا علیه السلام از زبان بزرگان اهل سنت جالب و شنیدنی و البته شگفت انگیز است. از آنجا که فضائل و مناقب حضرت امام علی الرضا علیه السلام در احادیث و کلام اهل سنت آمده است.
در این مطلب بر آن شدیم که گوشه ای از سخنان بزرگان اهل سنت درباره امام رضا علیه السلام را که در منابع معتبر آنها نقل شده و تاثیر به سزایی در نزدیک کردن دیدگاه اهل سنت به دیدگاه شیعه درباره کرامت، شخصیت، شفاعت، توسل و زیارت، شرح حال مادر امام رضا(ع)، ماجرای کاخ مامون، را اشاره خواهیم کرد.
همچنین ماجرای دعبل خزاعی، بیت شعر امام رضا علیه السلام، سفر مرد کوفی به خراسان، ماجرای مردی از اهل بتاج و امام رضا (ع)، و دیگر داستانهایی در سفر به خراسان و اطلاع امام رضا (ع) از مرگ افراد، قبولی ولایت عهدی وشروط امام رضا(ع)، قصه ی ابوالصلت هروی و امام رضا (ع)، و حدیث سلسلة الذهب.. و را از روایات اهل سنت بیان خواهیم مرد.
بزرگان اهل سنت با اعتراف به جایگاه والای امام رضا علیهالسّلام ، سخنان و اعترافهای شگفتی درباره ابعاد معنوی آن حضرت داشتهاند که آنها را نقل میکنیم.
فضائل و مناقب حضرت امام علی الرضا (ع) در منابع اهل سنت
شناسنامه امام رضا علیه السلام
قول مولانا عبدالرحمن جامی در کتاب شواهد النبوة بعین عبارت: علی بن موسی بن جعفر رضی الله عنهم: وی امام هشتم است و کنیت وی ابوالحسن است جیون کنیت پدر وی کاظم رضی الله عنه، و از کاظم رضی الله عنه آرند که فرمود: وی را عطا دادم کنیت خود را و لقب او رضاست. [1]قیل لا بی جعفر محمد بن علی الرضا رضی الله عنهما. ان اباه سماه المأمون الرضا و رضیه لولایه عهده، فقال: بل الله سبحانه سماه الرضا لانه کان رضا الله عزوجل فی سمآئه و رضا رسول الله صلی الله علیه و سلم فی ارضه و خص من بین آباءه الماضین بذلک، لانه رضی به الخالفون کما رضی به الموافقون، و کان ابوه موسی الکاظم یقول: ادعو الی ولدی الرضا، و اذا خاطبه اباالحسن. [2]
ولادت وی در مدینه بوده است روز پنجشنبه یازدهم ربیع الآخر سنة ثلث و خمسین و مائة بعد وفاة جده الصادق رضی الله عنه بخمس سنین و قیل غیر ذلک [3] و وفاة وی در ولایت طوس بوده است در قریة سناباد از روستای نوقان، و قبر وی در قبة هارون الرشید است در قبة ئی که در سرای حمید بن قطب الطائی است، و ذلک فی شهر رمضان التسع بقین منه یوم الجمعة سنة ثمان و مأتین. [4]
شرح حال مادر امام رضا(ع)
مادر وی ام ولد بوده، ولها السمآء، منها اروی و نجمه و سمانه. و ام البنین، و استقر اسمها علی تکتم [5] گویند که: وی کنیزک حمیده مادر کاظم رضی الله عنه بود، شبی حمیده مصطفی را صلی الله علیه و سلم در خواب دید که فرمود نجمه را به پسر خود موسی بخش که زود باشد که از وی فرزندی بوجود آید که بهترین اهل زمین باشد،از ام رضا رضی الله عنه روایت کنند که گفت چون به رضا حامله شدم هرگز از خود ثقل حمل در نیافتم، و در خواب از شکم خود آواز تسبیح و تهلیل می شنید و هول و هیبت بر من غلبه می کرد. چون بیدار می شدم هیچ آواز نمی آمد.
و در زمان ولادت دستها به زمین نهاد و روی به آسمان کرد و لب مبارک می جنبانید چنانکه کسی سخن گوید و مناجات کند. [6]
و یکی از خواص کاظم رضی الله عنه چنین روایت کرده است «و الله تعالی اعم» که روزی کاظم رضی الله عنه مرا گفت که هیچ دانسته یی از تاجران مغرب کسی آمده است؟
گفتم ندانسته ام فرمود که آمده است، با وی سوار شدیم و برفتیم تا به آن مغربی رسیدیم هفت کنیزک بر ما عرض کرد هیچ کدام را قبول نکرد و فرمود که دیگر عرض کن گفت : دیگر نمانده است مگر کنیزکی که بیمار است،
فرمود: که چه شود که وی را عرضی کنی قبول نکرد، پس بازگشت، روز دیگر مرا فرستاد که وی را بگوی که غایت ثمن وی چیست هر چه گوید به آن بخر، پیشروی رفتم گفت که از چنین و چنین کم نمی کند.
گفتم که به آنچه گفتی خریدم. گفت: بتو فروختم، اما بگوی که وی با وی همراه بودی کیست؟ گفتم: مردی است از بنی هاشم، گفت: از کدام قبیله بنی هاشم؟ گفتم: من بیش از این نمیدانم. گفت: ترا چیزی بگویم، چون این کنیزک را از اقصی بلا مغرب خریدم.
زنی از اهل کتاب مرا دید گفت این کنیزک چیست؟ گفتم کنیزکی است که از برای خود خریده ام، گفت این کنیزک از ان قبیل نیست که آن تو باشد می باید که این نزدیک بهترین اهل ارض باشد که از وی در اندک وقتی فرزندی آیه که از شرق تا غرب مثل وی نباشد. راوی گوید چون وی را آوردم اندک روزگاری بیش نبود که رضا علیه الرضوان متولد شد. [7]
مناقب و فضایل امام رضا(ع) در کاخ مامون
عن موسی الکاظم رضی الله عنه انه قال: رایت رسول الله صلی الله علیه و سلم فی المنار و امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه فقال رسول الله علیه و سلم علی ابنک ینظر بنور الله عزوجل و ینطق بحکمة یصیب و لا بخطی و یعلم و لا یجهل قد ملاء الارض حکما و علما. [8]و هر چند بر زبانها مذکور است و در کتابها مسطور است از مناقب و فضایل رضا رضی الله عنه اندکی است از بسیار و قطره ایست از بحر ذخار این مختصر را گنجائی آن نیست لا جرم بر بعضی از کرامات و خوارق عادات اقتصار میرود: [9]
و از آن جمله آن است: چون مأمون وی را ولی عهد خود ساخت هر گاه قصد ملاقات مأمون کردی خادمان و حاجبان استقبال وی کردندی، و پرده را که بر درگاه مأمون آویخته بودی بالا داشتندی تا وی درآمدی و آخرالامر بنا بر تقابلی که میان اصحاب نفس و هوا و ارباب صدق و صفا می باشد ایشان را تفرقی از رضا رضی الله عنه واقع شد،
با یکدیگر اتفاق کردند که من بعد بر قاعده ی معهود استقبال وی نکنند و پرده را بالا نکنند، چون دیگر بار رضا رضی الله عنه آمد، ایشان نشسته بودند، بی اختیار برجستند و استقبال کردند و پرده را بالا داشتند، چون وی درون رفت با یکدیگر گفتند این چه بود که ما کردیم. دیگر بار اتفاق کردند که کرت دیگر این کار نکنیم.
چون کرت دیگر آمد برخاستند و سلام کردند. اما برداشتن پرده متوقف داشتند، خدای تعالی بادی برانگیخت که از آن پرده را برداشت پیش از آنکه ایشان بر می داشتند. چون وی درآمد آن باد ساکن شد.
و چون قصد بیرون آمدن کرد باز آن باد برخاست و آن پرده را بالا داشت، آن جماعت چون آنرا دیدند گفتند: هر که را خدای تعالی عزیز گردانید هیچکس او را خوار نمی تواند کرد و به عادت معهود خود عود کردند. [10]
ماجرای پیراهن امام رضا (ع) و دعبل خزاعی
و از آن جمله آنست که: دعبل بن علی الخزاعی رحمه الله از شعرای فصیح آن عصر بود. گوید: که چون من آن قصیده را گفتم: « مَدَارِسُ آیَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَة». آن را پیش رضا رضی الله عنه بردم در خراسان در آن وقت که ولی عهد مأمون بود.چون آن را بخواندم استحسان کرد و فرمود که: این را پیش هیچکس دیگر مخوان مگر آنکه من گویم. خبر من به مأمون رسید مرا طلب داشت و احوال من پرسید پس گفت: قصیده مدارس آیات را بخوان.
من تعلل کردم، فرمود که: رضا را رضی الله عنه حاضر کردند. فرمود، یا اباالحسن دعبل را از قصیده ی مدارس آیات پرسیدم نخواند رضا رضی الله عنه فرمود که: ای دعبل آن را بخوان بخواندم استحسان نمود و پنجاه هزار درهم عطا داد و رضا رضی الله عنه نزدیک به آن عطا داد، من گفتم: یا سیدی!
می خواهم که مرا از جامه های خود چیزی ببخشی تا کفن من باشد. مرا پیراهنی داد که پوشیده بود، و منشفه ای داد به غایت لطیف و فرمود که اینها را نگاهدار که به آن از آفات نگاهداشته خواهی شد.
بعد از آن قصد مراجعت به عراق کردم، در راه بعضی از کردان بیرون آمدند و قافله ی ما را غارت کردند چنانکه با من پیراهن کهنه یی ماند و بس، و بر هیچ چیز چندان تأسف نداشتم که بر آن پیراهن و منشفه، و در آن سخن که رضا رضی الله عنه فرموده بود که: (این را نگاهدار که به آن نگاهداشته خواهی شد.)
متفکر می بودم، ناگاه دیدم که یکی از آن کردان بر اسب من سوار، و جامه ی بارانی من در برآمد و نزدیک من بایستاد و منتظر آنکه اصحاب وی جمع شوند و این بیت را خواندن گرفت که:
مَدَارِسُ آیَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَة. و گریه آغاز کرد، با خود گفتم عجب است اینکه دزدی از کردان طریق محبت اهل بیت رسول صلی الله علیه و سلم می ورزد پس طمع کردم که شاید پیرهن رضا را رضی الله عنه و منشفه وی به دست من آید.
وی را گفتم: یا سیدی این قصیده را که گفته است؟ گفت: ترا به این چکار؟ گفتم: مرا در این سری هست که خواهم گفت. صاحب آن از آن مشهورتر است که کسی نداند. گفتم: آن کیست؟
گفت: دعبل بن شاعر آل محمد صلی الله علیه و سلم. گفتم: ای سیدی والله دعبل منم و این قصیده را من گفته ام. استبعاد بسیار کرد، و اهل قافله را طلب کرد و از ایشان استفسار نمود، گواهی دادند که این دعبل است، هرچه از قافله گرفته بود [همه را پس داد.
و هیچ نگاه نداشت، و ما را بدرقه کرد و از محل خطر گذرانید پس من و قافله به برکت آن پیراهن و منشفه از بلا برستیم و نگاهداشته شدیم [11]
قصیده دعبل
و قصیده دعبل این است:ذَکَرْتُ مَحَلَّ الرَّبْعِ مِنْ عَرَفَاتٍ
فَأَسْبَلْتُ دَمْعَ الْعَیْنِ بِالْعَبَراتِ
وَ قَلَّ عُرَى صَبْرِی وَ هَاجَتْ صَبَابَتِی
رُسُومُ دِیَارٍ أَقْفَرَتْ وَعْرَاتٍ
مَدَارِسُ آیَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ
وَ مَنْزِلُ وَحْیٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ
لِآلِ رَسُولِ اللَّهِ بِالْخَیْفِ مِنْ مِنًى
وَ بالرکن وَ التَّعْرِیفِ وَ الْجَمَرَاتِ
دِیَارُ عَلِیٍّ وَ الْحُسَیْنِ وَ جَعْفَرٍ
وَ حَمْزَةَ وَ السَّجَّادِ ذِی الثَّفِنَاتِ
دِیَارٌ عَفَاهَا جَوْرُ کُلِّ جون مباکر
وَ لَمْ تَعْفُ بِالْأَیَّامِ وَ السَّنَوَاتِ
دِیَارٌ لِعَبْدِ اللَّهِ وَ الْفَضْلِ صِنْوِهِ
سَلِیلِ رَسُولِ اللَّهِ ذِی الدَّعَوَاتِ
مَنَازِلُ کَانَتْ لِلصَّلَاةِ وَ لِلتُّقَى
وَ لِلصَّوْمِ وَ التَّطْهِیرِ وَ الْحَسَنَاتِ
مَنَازِلُ جَبْرَئِیلُ الْأَمِینُ یَحُلُّهَا
مِنَ اللَّهِ بِالتَّسْلِیمِ وَ الزَّکَوَاتِ
مَنَازِلُ وَحْیِ اللَّهِ مَعْدِنُ عِلْمِهِ
سَبِیلُ رَشَادٍ وَاضِحُ الطُّرُقَاتِ
مَنَازِلُ وَحْیُ اللَّهِ یَنْزِلُ حَوْلَهَا
عَلَى أَحْمَدَ الرَّوْحَاتِ وَ الْغَدَوَاتِ
فَأَیْنَ الْأُولَى شَطَّتْ بِهِمْ غُرْبَةُ النَّوَى
أَفَانِینَ فِی الْأَقْطَارِ مُخْتَلِفَاتٍ
هُمْ آلُ مِیرَاثِ النَّبِیِّ إِذَا انْتَمَوْا
وَ هُمْ خَیْرُ سَادَاتٍ وَ خَیْرُ حُمَاةٍ
[مَطَاعِیمُ فِی الْأَعْسَارِ فِی کُلِّ مَشْهَدٍ
فَقَدْ شُرِّفُوا بِالْفَضْلِ وَ الْبَرَکَاتِ
إِذَا لَمْ نُنَاجِ اللَّهَ فِی صَلَوَاتِنَا
بِذِکْرِهِمْ لَمْ یَقْبَلِ الصَّلَوَاتِ
أَئِمَّةُ عَدْلٍ یُهْتَدَى بِفِعَالِهِمْ
وَ نُؤْمَنُ مِنْهُمْ زَلَّةَ الْعَثَرَاتِ
فَیَا رَبِّ زِدْ قَلْبِی هُدًى وَ بَصِیرَةً
وَ زِدْ حُبَّهُمْ یَا رَبِّ فِی حَسَنَاتِی
دِیَارُ رَسُولِ اللَّهِ أَصْبَحْنَ بَلْقَعَا
وَ دَارُ زِیَادٍ أَصْبَحَتْ عُمُرَات
وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ هُلْبٌ رِقَابُهُمْ
وَ آلُ زِیَادٍ غُلَّظُ الْقَصَرَاتِ
وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ تَدْمَى نُحُورُهُمْ
وَ آلُ زِیَادٍ زَیَّنُوا الْحَجَلَاتِ
وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ یُسْبَى حَرِیمُهُمْ
وَ آلُ زِیَادٍ آمَنُوا السُّرْبَاتِ
وَ آلُ زِیَادٍ فِی الْقُصُورِ مَصُونَةٌ
وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ فِی الْفَلَوَاتِ
فَیَا وَارِثِی عِلْمِ النَّبِیِّ وَ آلَهُ
عَلَیْکُمْ سَلَامِی دَائِمَ النَّفَحَاتِ
لَقَدْ أَمِنَتْ نَفْسِی بِکُمْ فِی حَیَاتِهَا
وَ إِنِّی لَأَرْجُو الْأَمْنَ عِنْدَ مَمَاتِی [12]
بیت شعر امام رضا علیه السلام
این قصیده در بعضی روایات پنجاه بیت زیاده است. و در اینجا ذکر قبور اهل بیت کرده است. و چنین روایت است که در آن قصیده چون باین بیت رسید:وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَکِیَّةٍ
تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِی الْغُرُفَات
رضا رضی الله عنه فرمود که ای دعبل بدین موضع بیتی دیگر الحاق کنیم که قصیده ثوبان تمام شود. گفت بلی یا ابن رسول الله. فرمود:
وَ قَبْرٌ بِطُوسَ یَا لَهَا مِنْ مُصِیبَةٍ
أَلَحَّتْ عَلَى الْأَحْشَاءِ بِالزَّفَرَات
دعبل پرسید که این قبر که خواهد بود یا ابن رسول الله؟ فرمود: که قبر من، زود بود که طوس محل آمد و شدن دوستان و محبان اهل بیت شود هر که مرا زیارت کند در این غربت با من باشد در درجه ی من در روز قیامت آمرزیده شود. [13]
سفر مرد کوفی به خراسان
و از آن جمله آن است که: یکی از کوفیان گفته است که از کوفه به عزیمت خراسان بیرون آمدم، دختر من حله ای به من داد که این را بفروش و برای من فیروزه بخر.چون به مرو رسیدم غلامان رضا رضی الله عنه آمدند که: یکی از خادمان وی فوت شده است حله ای که داری به ما بفروش تا کفن وی سازیم. گفتم که هیچ حله ندارم،.
برفتند دیگر بار باز آمدند که مولای مرا ترا سلام می رساند و می گوید که با تو حله ای است که دختر تو بتو داده است که بفروشی و فیروزه خری، اینک بهای آن را آورده ایم. حله را به ایشان دادم.
و بعد از آن با خود گفتم که از وی مسئله چند بپرسم ببینم که چه جواب می دهد. چند مسئله بر جای نوشتم و با مداد به در خانه ی وی رفتم و از ازدحام مردمان مجال آن نشد که وی را ببینم چه چای آنکه بپرسم متحیر ایستاده بودم.
ناگاه غلامی بیرون آمد. و نام من نوشته بمن داد، چون نگاه کردم جواب مسئله های من بود. [14]
ماجرای مردی از اهل بتاج و امام رضا (ع)
و از آن جمله آن است که: یکی از اهالی بتاج گفته است که رسول را صلی الله علیه و سلم در خواب دیدم که به بتاج آمده است و در مسجدی که حاجیان فرو می آیند فرود آمده است،وپیشروی رفتم و سلام کردم، در نظر وی طبقی بود از برگ درخت خرما بافته پر از خرمای صیحانی رسول صلی الله علیه و سلم کفی از آن خرما به من داد بشمردم هفده بود با خود تعبیر چنان کردم که بعدد هر خرمای سالی خواهم زیست.
چون بعد از بیست روز کم یا بیش شنیدم که رضا رضی الله عنه در آن مسجد فرود آمده است فی الحال به خدمت او شتافتم وی را در همان موضع که رسول صلی الله علیه و سلم را دیده بودم یافتم.
طبقی بر همان صفت پیشروی نهاده سلام کردم جواب داد مرا نزدیک خود خواند و کفی خرما بمن داد بشمردم و آن هم هفده خرما بود، گفتم یا ابن رسول الله صلی الله علیه و سلم خرما از این بیشتر می خواهم فرمود: اگر رسول صلی الله علیه و سلم بیشتر بتو می داد من هم بیشتر می دادم [15]
ریان بن الصلت و امام رضا(ع)
و از آن جمله آن است که: دیگری گفته است که ریان بن الصلت با من گفته است که می خواهم از رضا رضی الله عنه دستوری خواهی که بر وی در آیم،و و امید می دارم که مرا جامه ای پوشاند از جامه های خود، و درهمی چند از آنها که به نام وی زده اند عطا فرماید. راوی گوید که چون پیش رضا رضی الله عنه درآمدم هنوز هیچ نگفته بودم فرمود که:
ریان بن الصلت می خواهد که در آید و امید می دارد که وی را جامه پوشانیم و از دراهمی که به نام ما زده اند چیزی به وی دهیم. وی را در آرید. ریان در آمد وی را دو جامه و سی درهم عطا فرمود. [16]
مرد کرمانی و معالجه امام رضا (ع)
و از آن جمله آن است که: قطاع الطریق تاجری را در راه کرمان در برف گرفتند و دهان وی را پربرف کردند، زبان وی از کار برفت چنانکه به آسانی سخن نمی توانست گفت، چون بخراسان رسید شنید که رضا رضی الله عنه در نیشابور است.با خود گفت وی از اهل بیت نبوت است، پیش وی روم شاید این را علاجی تواند. شب در خواب دید که پیش رضا رضی الله عنه آمد و طلب شفا کرد.
و فرمود که بستان کتونی و سعتر و ملح و آن را با آب تر کن و دو سه بار در دهن گیر که شفا یابی، از خواب درآمد و از آن خواب اعتباری نگرفت، چون نیشابور رسید.
رضا رضی الله عنه بیرون رفته بود و در بعضی رباط ها نزول کرده، آن تاجر به خدمت وی رفت و قصه را خود بازگفت و ذکر خواب نکرد،.
رضا رضی الله عنه فرمود که دوای تو همان است که در خواب با تو گفته ام، گفت: یا ابن رسول الله می خواهم که دیگر بار بشنوم فرمود که بستان قدری کتون و سعتر و ملح و بآب تر کن و دو سه بار در دهن گیر که شفا یابی آن شخص چنان کرد و شفا یافت. [17]
اطلاع امام رضا (ع) از مرگ افراد
و از آن جمله آنست که: روزی در شخصی نظر کرد و فرمود که: ای بنده ی خدای وصیت کن به آنچه می خواهی و آماده باش از برای چیزی که از آن گریز نیست چون از این سخن سه روز بگذشت آن شخص بمرد [18]امام رضا (ع) و زبان های متعدد
و از آن جمله آن است: ابو اسماعیل سندی گفته است که: بر رضا رضی الله عنه در آمدم و یک کلمه از عربی نمی دانستم، بر وی بلغت سندی سلام گفتم، وی بهمان لغت جواب داد، بعد از آن از وی سؤالات کردم بزبان سندی و وی از همه به همان زبان جواب گفت.چون بیرون می آمدم گفتم من بزبان عربی سخن گفتن نمیدانم دعا کن تا خدای تعالی مرا به دانستن آن ملهم گرداند، دست مبارک بر لبهای من مالید فی الحال بزبان عربی سخن گفتن آغاز کردم [19]
پاسخ امام رضا(ع) به حاجی حج
و از آن جمله آن است که: دیگری گفته است عزیمت حج کردم جاریه ی برای من دو ثواب ملحم ترتیب کرده بود که در آن احرام بندم، چون وقت احرام رسید مرا در خاطر دغدغه ی پیدا شد که احرام در ثواب ملحم جایز است یا نی؟ترک آنرا کردم و جامه ی دیگر پوشیدم. چون به مکه رسیدم بسوی رضا رضی الله عنه کتابتی کردم و همراه آن چیزها بوی فرستادم، فراموش کردم که در آنجا از وی سؤال کنم که احرام در ثواب ملحمه جایز است یا نی یا وجود آنکه در خاطر داشتم .
چندان بر نیامد که قاصد آمد و جواب مکتوب بمن آورد و در آخر نوشته که هیچ باک نیست اگر محرم جامه ملحم بپوشد. [20]
امام رضا علیه السلام و خبر گنجشک
و از آن جمله آن است که: دیگری گفته است که روزی با رضا رضی الله عنه در حیاطی بودم با وی سخن می گفتم، ناگاه عصفوری آمد و خود را پیش وی در زمین انداخت و بانگ می کرد و اضطراب می نمود رضا رضی الله عنه فرمود که می دانید که این عصفور چه می گوید.گفتم: الله اعلم و رسوله و ابن رسوله فرمود که: می گوید: در این خانه ماری در آمده است و می خواهد که فرزندان مرا بخورد
پس فرمود که برخیز و باین خانه درآی و آن مار را بکش، برخاستم و به آن خانه در آمدم دیدم کمه ماری گرد آن خانه می گردد وی را بکشتم. [21]
امام رضا علیه السلام و نامگذاری
و از آن جمله آن است که دیگری گفته است که خاتون من حامله بود پیش رضا رضی الله عنه آمدم، و گفتم دعا کن که خدای تعالی وی را پسری گرداند:فرمود که خاتون تو دو فرزند حامله است، چون برگشتم در خاطر من افتاد که یکی را محمد نام نهم و یکی را علی. مرا آواز داد که یکی را علی نام کن و یکی را ام عمرو.
چون آن فرزندان به زمین آمدند یکی پسر بود و دیگری دختر، علی و ام عمرو نام کردم، روزی از مادر خود پرسیدم که ام عمرو چه نام است؟ گفت: نام مادر من ام عمرو بوده است. [22]
خبر امام رضا علیه السلام به خانواده
و از آن جمله آن است که: دیگری گفته است که در خراسان از رضا رضی الله عنه شنیدم که می فرمود: که چون مرا از مدینه طلبیدند.همه عیال خود را جمع کردم و ایشان را فرمودم که بر من بگریند تا بشنوم، بعد از آن دوازده هزار درهم برایشان قسمت کردم، و گفتم دیگر هرگز بسوی شما معاودت نخواهم کرد. [23]
قبولی ولایت عهدی وشروط امام رضا(ع)
و از آن جمله آن است که: چون مأمون بر وی عرض خلافت می کرد و وی قبول نمی کرد و این استدعا و ابا مدت دو ماه برداشت، آخرالامر چون مبالغه از حد گذشت و به وعید و تهدید انجامید قبول کرد، و در آن باب فصلی نوشت در آخر آن ثبت کرد که: «الْجَفْرُ وَ الْجَامِعَةُ یَدُلَّانِ عَلَى خِلَافِ ذَلِکَ وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ یَقُصُ الْحَقَ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ. لَکِنِّی امْتَثَلْتُ أَمْرَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ آثَرْتُ رِضَاهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُنِی وَ إِیَّاهُ[24].
قصه ی ابوالصلت هروی و امام رضا (ع)
و از آن جمله آن است که خوارقی که از قصه ی ابوالصلت هروی روایت کرده اند معلوم می شود. و آن چنان است که ابوالصلت گفته است که: روزی پیش رضا رضی الله عنه ایستاده بودم. با من گفت:در این قبه رو که هارون الرشید در آنجاست و از چهار جانب آن خاک بیاور. رفتم و آن خاک آوردم ببوئید و بینداخت و گفت: زود باشد که اینجا برای من حفر کنند و سنگی ظاهر شود که اگر هر کلنگی که در خراسان است بیارند آن را نتوانند کند، بعد از آن فرمود که از فلان موضع خاک بیار آوردم، فرمود:
که از برای من در این موضع حفر کنید. و بگوی که تا هفده درجه فروبرند و در میان قبر شق کنند، و اگر نگذارند بفرمای تا لحد کنند، و ان را دو زارع و شبری سازند که آنرا خدای فراخ گرداند چندان که خواهد.
و در وقت حفر از بالای سر من بئری پیدا خواهد، به کلامی که ترا تعلیم می کنم تکلم کن که آب بجوشد و لحد پرآب آید و در آن آب ماهیان خورد بینی، این نان را که بتو می دهم خورد کن و در آب انداز تا آن ماهیان بخورند چنانچه هیچ نماند، پس ماهی بزرگ بیرون آید.
و آن ماهیان خورد را بر چیند چنانکه هیچ نماند آنگاه غایب شود، چون غایب شود دست بر آب نه و به آنچه گفتم تکلم کن تا آب کم شود و هیچ نماند،
و آنچه گفتم نکنی مگر در حضور مأمون، بعد از آن فرمود که ای ابوالصلت فردا بر مأمون خواهم درآمد، اگر چنانچه بدر آیم و چیزی بر سر خود نپوشیده باشم با من سخن گوی، و اگر چیزی بر سر خود انداخته باشم با من سخن مگوی. [25].
ابوالصلت گوید: که چون رضا رضی الله عنه بامداد گرد جامه ها بپوشید و منتظر نشست تا غلام مأمون بطلب او آمد. بر مأمون درآمد در پیش مأمون طبق های میوه نهاده بودند و خوشه ی انگور در دست داشت و می خورد، .
چون وی را بدید از جای خود برجست و وی را معانقه کرد و بر میان دو چشم وی بوسه داد، و وی را بنشاند و آن خوشه انگور بوی داد و گفت: یا ابن رسول الله از این انگور خوبتر دیده یی؟
رضا رضی الله عنه فرمود که: انگور نیکو از بهشت باشد پس مأمون بگفت: از این انگور بخور، فرمود که: مرا معاف دار، مبالغه کرد، مأمون گفت: مانع چیست مگر ما را متهم می داری؟
و آن خوشه را بستد و بعضی از آن بخورد، و دیگری را به رضا رضی الله عنه داد، رضا دو سه دانه از آن بخورد و بینداخت و برخاست.
مأمون گفت به کجا میروی؟ فرمود: به آنجا که فرستادی و چیزی بر سر مبارک خود پوشیده بیرون آمد، با وی سخن نگفتم، به سرای خود درآمد و بفرمود تا در سرای ببندند، و بر فراش خود بخفت.
و من در میان سرای ایستادم غمگین ناگاه دیدم که جوانی درآمد خود بر وی و مشکبوی بسیار شبیه رضا رضی الله عنه، پیشروی دویدم و گفتم از کجا درآمدی که در بسته بود؟
فرمود که آن کس مرا درآورد که به یک ساعت از مدینه باین جا آورد. پرسیدم که تو کیستی؟ فرمود که من حجة الله محمد بن علی. و پیش پدر درآمد و مرا نیز گفت که درآی. چون رضا رضی الله عنه ویرا بدید برخاست و معانقه کرد و به سینه ی خود کشید و میان دو چشم وی ببوسید.
و وی را در بستر خود برد، و وی نیز روی بر روی پدر خود نهاد و با وی سخن پنهان بگفت که من ندانستم، بعد از آن بر دو لب رضا رضی الله عنه کفی دیدم سفیدتر از برف و محمد بن علی رضی الله عنهما آن را می لیسید.
بزبان خود پس دست در میان جامه ی پدر و سینه ی او کرد و چیزی مثل عصفور بیرون آورد و فرو برد. رضا رضی الله عنه درگذشت.
محمد بن علی رضی الله عنهما گفت: ای ابوالصلت برخیز و از خزانه آب و تخته بیار، گفتم در خزانه نه آب است و نه تخته، فرمود: هر چه ترا می گویم به جای آر. به خزانه رفتم آب و تخته یافتم بیرون آوردم.
و خواستم که وی را مدد دهم فرمود که ابوالصلت با من کسی دیگر است که مدد بدهد. وی را غسل کرد و فرمود که در خزانه جامه دانست در وی کفن و حنوط بیرون آر، رفتم آنجا جامه دانی دیدم که هرگز ندیده بودم، بیرون آوردم، وی را تکفین کرد و نماز گذارد. پس گفت:
تابوت بیار، گفتم بروم و نجار را بگویم تا تابوت بتراشد. گفت در خزانه رو، رفتم تابوتی دیدم که هرگز ندیده بودم، آوردم وی را در تابوت کرد،.
و دو رکعت نماز آغاز کرد هنوز تمام نکرده بود که تابوت از جای خود برخاست و سقف خانه بشکافت و تابوت از آنجا بالا رفت. گفتم یا ابن رسول الله مأمون هم در این ساعت بیاید و وی را طلب دارد ما چه گوییم؟
فرمود که خاموش باش که تابوت زود باز خواهد گشت، پس فرمود که ای ابوالصلت هیچ پیغمبری نیست که در مشرق مرده باشد و وصی وی در مغرب بمیرد.
مگر خدای تعالی میان احبا و ایشان و میان ارواح ایشان جمع کند، این سخن تمام نشده بود باز سقف خانه بشکافت و تابوت فرود آمد، وی را از تابوت بیرون آورد و بر فراش بخوابانید چنانچه گویا وی را نشسته اند، و کفن نکرده.
پس فرمود که برخیز و در را بگشای بگشادم و مأمون و غلامان برد ربودند درآمدند گریان و اندوهگین، گریبان می دریدند و تپانچه بر سر می زدند، و مأمون می گفت:
یا سیداه فجعت بک یا سیداه. بعد از آن به تکفین و تجهیز وی مشغول شدند، و بفرمود تا به حفر قبر وی اشتغال نمایند،
من در آن موضع حاضر شدم هر چه رضا رضی الله عنه گفته بود همه ظاهر شد. چون مأمون آن آب و ماهیان بدید، گفت: رضا رضی الله عنه چنانچه در حیات خود ما را عجایب می نمود در ممات خود هم می نماید.
یکی از مقربان مأمون گفت: میدانی که این اشارت به چیست؟ اشارت به آن است کمه ملک شما بغیر بنی العباس خواهد رسید با وجود کثرت شما و طول مدت شما.
مثل شما مثل این ماهیان است چون وقت اجل های شما آید و زمان انقطاع آثار شما نزدیک گردد خدای تعالی مردی را بر شما مسلط گرداند تا شما را فانی سازد مأمون گفت راست می گویی.
دیگر ابوالصلت گوید که چون مأمون از دفن رضا رضی الله عنه فارغ شد گفت آن کلامه که گفتی مرا تعلیم کن گفتم آنرا همان ساعت فراموش کردم و راست گفتم. فرمود که حبس کردند مدت یک سال در حبس بماندم.
عیش بر من تنگ شده گفتم بار خدایا به حق محمد و آل محمد صلی الله علیه و علیهم الجمعین که مرا فرجی روزی کن، هنوز دعا را تمام نکرده بودم که محمد بن علی الرضا را دیدم که درآمد و گفت:
تنگدل شدی ای ابوالصلت؟ گفتم آری و الله. گفت برخیز و بیرون رو، و دست بر بندهائی که بر من بود زد همه بگشاد، دست مرا بگرفت و از آن سرای بیرون آورد، و حارسان و غلامان مرا می دیدند.
و نتوانسته که با من سخن گویند، پس گفت برو در ضمان خدای و ودیعت او که دیگر تو به او نرسی و او بتو نرسد، ابوالصلت گوید تا این وقت مأمون را ندیده ام [26].
توضیح راجع به قصیده ی: «مَدَارِسُ آیَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَة» از دعبل بن علی الخزاعی: یاقوت حموی در کتاب معجم الادبآء ج 11 ص 102 و از آن به بعد گوید:
دعبل بن علی الخزاعی از مشاهیر شیعه بود، قصیده ی تائیه او در اهل بیت از بهترین اشعار و زیباترین مدایح است. وی با قصیده اش بحضور حضرت امام علی بن موسی الرضا سلام الله تعالی علیهما رفت بخراسان.
آن حضرت ده هزار دینار [27] برسم عطا و برده یی از لباس خود بعنوان خلعت بوی کرامت فرمود:مردم قم سی هزار درهم را بابت بهای برده حضرت رضا سلام الله علیه به دعبل دادند نفروخت، جمعی سر راه بوی گرفتند که آن را برده را از روی بگیرند .
آنها را گفت که من آنرا برای خدای عز و جل می خواهم و بر شما حرام است، سی هزار درهم بوی دادند قسم خورد که نفروشم مگر آنکه مقداری از آن را بمن بدهید که در میان کفنم باشد.
او را یک آستین دادند که در میان کفن هایش بود. گویند این قصیده را در جامه ای بنوشت و آن را حرام ساخت و وصیت کرد که حروف کفن هایش باشد.
ابو نواس و امام رضا علیه السلام
روزی ابو نواس حضرت امام رضا سلام الله تعالی علیه را دید که با سواری استری از نزد مأمون می آمد. پیش رفت و گفت: ای پسر رسول الله صلی الله علیه و سلم چند شعر برای تو گفته ام دوست دارم آنها را از من بشنوی فرمود بگوی ابو نواس برخواند:مطهرون نقیات ثیابهم
تجری الصلاة علیهم کلما ذکروا
من لم یکن علویا حین تنسبه
فما له فی قدیم الدهر مفستحز
[اولئک القوم اهل البیت عندهم
علم الکتاب و ما جاءت به لسور [28]
امام فرمود: اشعاری برای من آوردید که قبل از تو کس چنین اشعار نیاورده است. غلام خود را فرمود از باقی مانده ی مخارج ما چه مبلغ نزد تو هست؟
گفت سیصد دینار، فرمود: آن را به ابونواس بدهید. و چون به منزل برگشت فرمود شاید ابونواس سیصد دینار را کم بداند. ای غلام استر را نیز برای او ببر. [29]
الامام علی الرضا سلام الله تعالی علیه
آنچه را شیخ ابن حجر رضی الله عنه در کتاب الصواعق المحرقه راجع به حضرت امام علی بن موسی الرضا سلام الله تعالی علیه آورده است:حضرتش با نام ترین و عالی قدر ترین ائمه است. و ازاین جاست که مأمون دل بدو بست و او را بزرگ می داشت، و دختر خود را به نکاح آن حضرت آورد، و در مملکت خویش شریکش ساخت، و امر خلافت خود را به آن حضرت تفویض نمود.
و در سال دویست و دو بدست خود منشوری نوشت که علی رضا ولیعهد اوست و جمعی کثیر را بر آن شاهد گرفت. لکن امام علیه السلام پیش از او رحلت فرمود. مأمون بر مرگش اسف بسیار خورد.
امام علیه السلام قبل از وفات خود خبر داد که انگور و انار متفرق خواهد خورد و بدان در خواهد گذشت. و مأمون می خواهد او را در پشت هارون دفن کند و نتواند و اینها را که فرموده بود همه بشد.
از موالی آن حضرت یکی معروف کرخی است استاد سری سقطی، وی بر دست آن حضرت اسلام آورد. به روایت حاکم: مردی را فرمود ای مرد راضی باش به اراده ی خدای عزوجل و آماده باش برای آنچه از آن چاره نیست آن مرد پس از سه روز بمرد. [30]
روایت خواب و خرما
به روایت حاکم: از محمد بن عیسی از ابی جیب که گفت: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را بخواب دیدم در منزلی که حجاج بشهر ما در آن نزول کرد، بر آن حضرت سلام کردم طبقی بافته از شاخه ی درخت خرمای مدینه که در آن خرمای صیحانی بود.پیش آن حضرت دیدم هیجده عدد از آن خرما را به من مرحمت فرمود. چنان تأویل کردم که به تعداد آن خواهم نیست. چون بیست روز گذشت امام ابوالحسن علی الرضا سلام الله تعالی علیه از مدینه تشریف آورد و در آن مسجد نزول فرمود.
مردم به سلام آن حضرت شتابیدند من هم به حضورش رفتم، دیدم نشسته بود در جایی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را آنجا در خواب دیده بودم، و طبقی بافته از شاخه ی خرمای مدینه که در آن خرمای صحیحانی بود پیش آن حضرت نهاده.
بر آن حضرت سلام کردم مرا نزدیک خود بنشاند و مشتی از آن خرما بمن لطف فرمود. چون بشمردم بهمان مقدار بود که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در خواب بمن مرحمت فرموده بود.
عرض کردم [زیادترش فرمائید، فرمود: اگر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم زیادترش می کرد من هم چنان می کردم. [31]
امام رضا علیه السلام حدیث سلسلة الذهب
در تاریخ نیشابور آمده که چون امام علی الرضا سلام الله تعالی علیه وارد شهر نیشابور شد و از بازار آن شهر عبور می فرمود، سایبانی بر بالای سرش بود که در وراء آن جمال مبارکش دیده نمی شد،دو حافظ مشهور: ابو زرعه ی رازی و محمد بن اسلم طوسی که جمع کثیری از طلبه ی علم و حدیث با آنها بودند. پیش رفتند و در حضورش لا به و تضرع نمودند که رخسار مبارکش را به آنان بنماید .
و حدیثی را از آباء کرامش برای ایشان روایت فرماید. استر را نگاه داشت و غلامان خویش را فرمود که سایبان بردارند، چشم آن خلایق به دیدن طلعت مبارک آن حضرت روشن گردید،
دو گیسوی بافته داشت که بر گردنش آویخته بود، مردم نیشابور بعضی فریاد می کشیدند، بعضی می گریستند، بعضی در خاک می غلتیدند و بعضی سم استرش را بوسه می دادند. علماء بانگ برآوردند که
ای مردم خاموش باشید! مردم همه خاموش شدند، آنگاه دو حافظ مذکور از آن حضرت استدعای املاء حدیث نمودند، حضرت امام علی بن موسی الرضا سلام الله تعالی علیه فرمود:
«حدثنی ابو موسی الکاظم، عن ابیه جعفر الصادق، عن ابیه محمد الباقر، عن ابیه زین العابدین، عن ابیه الحسین، عن ابیه علی بن ابی طالب رضی الله عنهم و سلامه علیهم»، قال حدثنی حبیبی و قرة عینی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، قال حدثنی جبریل، قال سمعت رب العزة یقول: لآ اله الا الله حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی» سپس استر را رها فرمود و تشریف شان براه افتاد. [32]
گویند اهل قلم و دوات را در میان آن جمع که این حدیث را نوشتند حساب کردند بیست هزار کس بودند. توضیح اینکه آن ازدحام عظیم همه صوت حضرت امام علیه السلام را در اثناء روایت حدیث می شنیدند و حال آنکه بحثش عادی بود.
و در روایتی حدیث مروی این است: الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالازکان. و می شاید که هر دو حدیث را روایت فرموده باشد.
احمد بن حنبل گوید چنانچه سند حدیث سلسلة الذهب بر کسی که جنون داشته باشد خوانده شود شفا یابد، انشاء الله تعالی. [33] صواعق 126 / 125
نماز عید و امام رضا علیه السلام
در یکی از صبح های عید مأمون را ثقلی بر مزاج مستولی گشت که مانع از خروج وی برای پیش نمازی نماز عید گردید،امام ابوالحسن علی الرضا سلام الله تعالی علیه را گفت: برخیز و سوار شو و نماز عید را برای مردم بگذار. امام امتناع نمود
و فرمود تو دانی که در بین من و تو شروطی هست مرا از این نماز عید معذور دار، مأمون گفت: می خواهم بدین وسیله ترا در عالم بلند آواز گردانم و امر ترا در آفاق مشهور سازم که ولیعهد منی و بعد از من خلیفه توی و در این باب الحاح کرد عاقبت حضرت رضا علیه السلام فرمود که مرا از این کار معاف داری دوست تر دارم،.
و اگر چاره نیست و باید بروم و نماز عید بگذارم، پس من بدان سان به نماز میروم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تشریف می برد، مأمون گفت هر نوع که خواهی عمل کن.
مأمون بفرمود تا فرماندهان و سپاهیان و اعیان دولتش سوار شوند و در التزام رکاب آن حضرت به نماز گاه روند. مردم سوار شدند و بدر خانه ی آن حضرت رفتند..
قراء و موذنان، و مکبران در باب خانه اش جمع شدند و تشریف فرمائیش را انتظار می بردند که از خانه بیرون بیایند.
حضرت رضا سلام الله علیه بیرون تشریف آوردند در حالیکه: غسل فرموده. فاخر ترین لباسهایش را پوشیده، عمامه بسته و گوشه ی از آن را بر دوش آویخته، و عطر بکار برده، و عصا در دست گرفته بود.
با حال پیاده براه افتاد و سوار نشد، و موالی و اتباع خویش را نفرمود تا چنین کنند و آنان نیز چنین کردند و در خدمتش پیاده می رفتند، به هنگام طلوع آفتاب بجانب نماز گاه براه افتادند و بانگ به تهلیل و تکبیر برداشتند،.
چون فرماندهان و سپاهیان آن حضرت را بدین حالت دیدند از ترس همه پیاده شدند و اسبهای خویش را به غلامانشان سپردند.
. چون حضرت رضا سلام الله علیه بانگ به تکبیر و تهلیل برمی داشت همه با آن حضرت بانگ [به تکبیر و تهلیل بر می داشتند و پیاده در خدمتش می رفتند.
حتی مردم چنان می دانستند که حیاط ها و دیوارها آنها را به تکبیر و تهلیل جواب می دهند بانگ شیون و وا ویلا جذبه و حال مردم بلند شد.
این خبر به مأمون رسید. فضل بن سهلاو را گفت: اگر رضا به مصلی برسد مردم شیفته ی وی خواهند گشت و خون و جان ما بلکه از آن شما در خطر خواهد افتاد.
سوی وی بفرست و او را از این کار بازدار. مأمون نزد وی فرستاد و پیغام داد که ای اباالحسن از شما تکلیف نماز عید کردیم و حال به مشقت شما راضی نیستم به خانه خویش باز گرد.
کسی که از این پیش برای آنها نماز گذارده حال هم خواهد گذارد. حضرت رضا علیه السلام به خانه خود مراجعت فرمود و مامون سوار شد و به نماز گاه رفت و نماز برای مردم بگذارد[34]
حدیث سلسلة الذهب
در کتاب نور الابصار سند حدیث سلسلة الذهب بدین لفظ آمده است: قال علی الرضا رضی الله عنه: حدثنی ابی موسی الکاظم، عن ابیه جعفر الصادق، عن ابیه محمد الباقر، عن ابیه علی زین العابدین، عن ابیه شهید کربلا. عن ابیه علی المرتضی، قال: حدثنی جبیبی و قرة عینی رسول الله صلی الله علیه و سلم، قال: حدثنی جبریل علیه السلام، قال: حدثنی رب العزة سبحانه و تعالی، قال: کلمة لا اله الا الله حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی. [35]امام ابوالقاسم قشیری رضی الله تعالی عنه گوید: این حدیث با این سند به یکی از امراء سامانیه رسید بفرمود آنرا با طلا بنوشتند و وصیت کرد که در قبرش دفن نمودند، او را پس از مرگ در خواب دیدند و پرسیدند که حق تعالی با تو چه کرد؟
گفت: مرا بیامرزید به تلفظ من به لا اله الا الله و تصدیق من به آنکه محمد صلی الله علیه و آله وسلم رسول خداست. [36]
شرط شفاعت امام رضا(ع)
و عن علی بن موسی الرضا عن آبائه عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم، انه قال: من لم یؤمن بحوضی فلا اورده الله تعالی حوضی، و من لم یؤمن بشفاعتی فلا انا له الله شفاعتی. یعنی:هر کس به حوض من ایمان نداشته باشد حق تعالی او را بر آن وارد نمی سازد و هر کس به شفاعت من مؤمن نباشد خدای عزوجل او را بدان نایل نمی فرماید. [37]
صفوان بن یحیی گفت: چون امام کاظم سلام الله تعالی بمقام قرب حق انتقال فرمود، و ولد اسعدش امام علی الرضا سلام الله تعالی علیه پس از ان حضرت ظهور یافت، بر وجود مبارکش ترس داشتم،.
و به حضورش عرض کردیم که بر تو از این (یعنی هارون) ترس داریم، فرمود: وی غایب کوشش خود را کرد و او را بر من راه نیست. [38]
یحیی بن خالد برمکی هارون را گفت: ای (یعنی امام علی الرضا سلام الله علیه) پیش افتاد، و خلافت را برای نفس خود ادعا می کند، هارون گفت: آنچه با پدرش کردیم ما را کافی است می خواهی که همه ی آنها را بکشیم؟ [39]
امام رضا علیه السلام و مکان شهادتش
مسافر روایت کند که من با امام علی الرضا سلام الله تعالی علیه در منی بودم یحیی بن خالد برمکی بر ما بگذشت و صورت خود را با مندیلی پوشیده بود که از غبار محفوظ ماند.امام علیه السلام فرمود: چه بیچارگان نمیدانند امسال چه به سرشان خواهد آمد. در همان سال به دست هارون انقراض یافتند.
و فرمود علیه السلام: و ازاین عجیب تر آنکه من و هارون مثل این دو تیم وانگشت سبابه و وسطای خود را بهم پیوست. مسافر گوید: و الله معنی سخنش در مورد هارون را ندانستم تا آنگاه که وفات یافت و در جنب هارون دفن گردید. [40]
مرگ برادر با برادر
حسین بن یسار گفت: که امام علی الرضا سلام الله تعالی علیه فرمود: عبدالله محمد را خواهد کشت. عرض کردم: عبدالله مأمون محمد امین را؟ فرمود: آری. و چنان شد. [41]فقیری که سرمایه دار می شود.
حسین بن موسی گفت: ما جمعی از جوانان بنی هاشم برگرد امام علی الرضا سلام الله تعالی علیه نشسته بودیم، ناگاه جعفر بن عمر علوی بر ما بگذشت در نهایت اندراس و فلاکت، ما به واسطه ی هیئت مندرس او در همدیگر می دیدیم.اما علیه السلام فرمود: قریبا او را خواهید دید با مال و خدمه ی فراوان و هیئت زیبا. ماهی نگذشت که تولیت مدینه را بدو سپردند و کارش بالا گرفت و حالش خوب شد و با خیل و حشم خویش بر ما می گذشت بر بای می خاستیم و تعظیم و احترام وی را به جا می آوردیم. نورالابصار، ص 159 / 158
پاورقی:
[1] شواهد النبوة ص 182.[2] شواهد النبوة ص 183. الکامل فی التاریخ 336 / 6.
[3] تذکرة الخواص ص 364. مطالب السؤول ص 88. کفایة الطالب ص 310. الفصول المهمة ص 226. الصواعق المحرقة ص 203.
[4] تذکرة الخواص ص 364. کفایة الطالب ص 310. شواهد النبوة ص 183. الصواعق المحرقة ص 203.
[5] الفصول المهمة ص 244. نورالابصار 205.
[6] الفصول المهمة ص 245. ینابیع المودة ص 384.
[7] شواهد النبوة ص 183.
[8] شواهد النبوة ص 184. ینابیع المودة ص 384.
[9] شواهد النبوة ص 184.
[10] شواهد النبوة ص 184. الفصول المهمة ص 245. اخبار الدول ص 114. نور الابصار ص 321.
[11] تذکرة الخواص ص 238. فرائد السمطین 241 / 2. الفصول المهمة ص 230. شواهد النبوة ص 184. الاتحاف بحب الاشراف ص 60. نور الابصار ص 206.
[12] مطالب السؤول ص 85. الفصول المهمة ص 60. شواهد النبوة، ص 185. نورالابصار ص 206.
[13] تذکرة الخواص ص 130. الاتحاف بحب الاشراف ص 165. نورالابصار ص 153.
[14] شواهد النبوة ص 185.
[15] شواهد النبوة ص 186.
[16] شواهد النبوة ص 186.
[17] شواهد النبوة ص 186 و 187.
[18] الفصول المهمة ص 247. شواهد النبوة ص 187. نورالابصار ص 322.
[19] شواهد النبوة ص 187.
[20] شواهد النبوة ص 187.
[21] شواهد النبوة ص 187.
[22] الفصول المهمة ص 246. شواهد النبوة ص 187. نورالابصار ص 323.
[23] شواهد النبوة ص 188.
[24] شواهد النبوة ص 188.
[25] شواهد النبوة ص 188. روضة الواعظین ص 229.
[26] شواهد النبوة ص 188 - 190.
[27] در متن عربی معجم الادباء ده هزار درهم آمده است نه ده هزار دینار.
[28] الفصول المهة ص 229. الاتحاف ص 60.
[29] الفصول المهمة: ص 247 و 248. نورالابصار ص 309.
[30] الصواعق المحرقة ص 204.
[31] الصواعق المحرقة ص 204 و 205. الفصول المهمة ص 246. نورالابصار ص 322.
[32] الفصول المهمة
ص 253 و 254. تذکرة الخواص ص 136. الصواعق المحرقة ص 389. اخبار الدول ص 115.
[33] الفصول المهمة ص 253 و 254. الصواعق المحرقة ص 204.
[34] الفصول المهمة ص 260 و 261. نورالابصار ص 320.
[35] نورالابصار ص 313.
[36] الرسالة القشیریة ص 364. نورالابصار ص 314.
[37] الفصول المهمة ص 227. نورالابصار، ص 314. جامع کرامات الاولیاء 311 / 2.
[38] نورالابصار ص 124.
[39] نورالابصار ص 322.
[40] نورالابصار ص 323.
[41] نورالابصار ص 323.
منبع:
هاشمی، محمد طاهر، 1370 - 1292؛ به اهتمام و با مقدمه ناصر حسینی میبدی؛ مناقب اهل بیت علیهم السلام از دیدگاه اهل سنت : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، انتشارات، 1378. مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}